۱۳۸۲ دی ۹, سه‌شنبه

پول چیز کثیف محشریست!

۱۳۸۲ دی ۸, دوشنبه

به افکار بزرگ فکر کن اما از شاديهای کوچک لذت ببر.

۱۳۸۲ آذر ۱۹, چهارشنبه

بعد مسافت را مقصد مشخص میکند؛ نه طول راه.

۱۳۸۲ آذر ۱۰, دوشنبه

اين مسخره نيست که بزرگترين دکمه،در واقع "هيچی" تایپ ميکنه..؟

۱۳۸۲ آذر ۱, شنبه

در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند

۱۳۸۲ آبان ۲۳, جمعه


از يك كودك هميشه ميتوان سه چيز آموخت :
شادي بدون دليل
سرگرم شدن با هر چيز
و شعور خواستن
... خواستن با تمام قوا آنچه را كه دلخواه است.

۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه

تا زمانيکه خداوند باران نفرستاده؛ سبوی آرد و کوزهء روغن خالی نخواهد شد.

۱۳۸۲ آبان ۱۱, یکشنبه

يک راه کوتاه پيموده شده ارزشش بیش از نیمه راهی از مسيری طولانی است.

۱۳۸۲ آبان ۵, دوشنبه

جرات دانستن داشته باش

۱۳۸۲ آبان ۳, شنبه

اگر قرار است کشته شوم ترجيح ميدهم با تيری از پشت نباشد.

۱۳۸۲ مهر ۲۳, چهارشنبه

ناگهان چه زود دير ميشود.

۱۳۸۲ مهر ۱۵, سه‌شنبه

اجابت دعا، نه به هزار رکعت نماز است نه به ادعيهء فرموليزه شده. لجاجت کودکی را ميخواهد که گريه اش از سر ايمان به اجابت خواسته است.

۱۳۸۲ مهر ۱۳, یکشنبه

بلوط و سرو در سايه هم به کمال رويش نرسند.

۱۳۸۲ مهر ۴, جمعه

براي به دست آوردن چيزهاي بزرگ بايد چيزهاي بزرگتري را ار دست داد.

۱۳۸۲ شهریور ۱۷, دوشنبه

تو شوخي شوخي به گنجشكها سنگ ميزني اما آنها جدي جدي ميميرند.

۱۳۸۲ شهریور ۱۰, دوشنبه

وجدان آسوده بيش از هر چيز نشانه حافظه ضعيف است

۱۳۸۲ مرداد ۲۶, یکشنبه

از چيزی که الان هستی خوشحالی؟يا راضی؟
ممکن است شما از شکست خوردن نا اميد و مايوس شويد ولي اگر امتحان نکنيد، فنا خواهيد شد.

۱۳۸۲ مرداد ۲۲, چهارشنبه

آنکه از رنج ميترسد، از ترس رنج ميبرد.

۱۳۸۲ مرداد ۲۰, دوشنبه

به بن‌بست که برسيم تازه راه آغاز می‌شود.

۱۳۸۲ مرداد ۱۸, شنبه

زمان چيزي نيست كه هميشه به يك منوال بگذرد. ماييم كه سرعت گذر زمان را تعيين ميكنيم.

۱۳۸۲ مرداد ۱۱, شنبه

كشتي در ساحل بسيار امنتر است اما به اين خاطر ساخته نشده.

۱۳۸۲ مرداد ۸, چهارشنبه

برايِ انسان هيچ‌چيز هراس‌آورتر از نبودِ پاسخ نيست.

۱۳۸۲ مرداد ۵, یکشنبه

ميان آفتابهای هميشه
زيبايی تو لنگری است.
نگاهت شکست ستمگری است
و چشمانت با من گفتند
که فردا روز ديگری است.

۱۳۸۲ مرداد ۱, چهارشنبه

مشکلات وقتی به طور تصاعدی اضافه ميشوند، مثل حباب بزرگ شده و ناگهان ميترکند.

۱۳۸۲ تیر ۳۱, سه‌شنبه

فاصله ميان سختی و خوشی در زندگی مانند فاصله بين دوروی يک سکه است، رسيدن از يکی به ديگری، گاه در چشم بر هم زدنی است.

۱۳۸۲ تیر ۲۹, یکشنبه


كوله‌پشتي‌اش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.
مسافر با خنده‌اي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن. و درخت زير لب گفت: ولي تلخ‌تر آن است كه بروي و بي ‌رهاورد برگردي. كاش مي‌دانستي آن‌ چه در جست‌وجوي آني، همين جاست.
مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه مي‌داند، پاهايش در گل است. او هيچ‌گاه لذت جست‌وجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه درخت گفت: اما من جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام و سفرم را كسي نخواهد ديد. جز آن كه بايد.
مسافر رفت و كوله‌اش سنگين بود.
هزار سال گذشت. هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جاده‌اي كه روزي از آن آغاز كرده بود.
درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايه‌اش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را مي‌شناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كوله‌ات چه داري، مرا هم مهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام خالي است و هيچ چيز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه مي‌رفتي، در كوله‌ات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دست‌هاي مسافر از اشراق پر شد و چشم‌هايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفته اين همه يافتي!
درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و نور ديدن خود، دشوارتر از نور ديدن جاده‌هاست.

۱۳۸۲ تیر ۲۸, شنبه

هرچه محکمتر بر پستانهای زندگی چنگ زنی، شير بيشتری در گلويت ريخته خواهد شد.

۱۳۸۲ تیر ۲۲, یکشنبه

که خَرَد باز خِرَد را که گرفتار جنون شد
که زند راه سلامت که دل از پرده برون شد
رخ فرّخ بنمودی و دل از خلق ربودی
مزن آن خنده فرخنده چه غم ها که فزودی
نه عجب پرده خلقی که بدرّی و بسوزی
چه سزد شب چو نسوزد که فروزد چو تو روزی
من از آن شب که سحر خنده جادوی تو ديدم
همه تن صبح صفت، خنده زدم، خرقه دريدم
به کجا می روی ای تازه‌تر از صبح بهاران
باش تا با تو بهار آيد و صبح آيد و باران
باش تا با تو شراب آيد و شهد آيد و شادی
شهد الله که در شهد به گيتی تو گشادی
اهرمن ماند و "من" ماند و دشمن چو نمانی
به که مانی؟ که بماند زتو سرپنجه مانی
مهربانا! تو نگشتی، من سودازده گشتم
مهروش ماندی و من از تو زمين‌وار گذشتم
مَه من، مِهتری از ماه و به از مهر مَهينی
شفقت را شفقی بخش به رخسار زمينی
خارِ خوارم که تو خورشيدی و من سايه نشينم
بکِش اين خار و گرنه بکُشد خوار و مُهينم
تو برآ، کی دگری با تو چو خورشيد برآيد؟
به برآ، ورنه دل از سينه اميد برآيد
به درآ، يا به درت تا به دماوند برآيم
گل نه ای تا به گلابی زتو خورسند برآيم
به سرِ چشمه نشستی که گل چهره بشويی؟
چشمه در چشم تو خود شست و سَمَر شد به نکويی
تو به گِل نيم نگه کردی و گِل صاحب جان شد
به دلم پرده زن ای دوست که در پرده نهان شد
شب مهجوری جان بنگر و زندانِ زمانه
فرحی بخش و فروغی که فسردم زفسانه
چو سرابم، به خيالين جسدی ساخته ام من
چه خرابم! که زبيگانه خودی ساخته ام من
محرمانِ مَه و محروم زمهريم خدايا!
يوسفان در چَه و گرگانِ سپهريم خدايا!
ِبدَم ای برق! که بر غيرت ناهيد بخندم
بِدَر ای زرق! که بر غير، درِ ديده ببندم
ای به چالاکی و پاکی، غم باران بهاری
غم ياران خور و باران کن و مپسند غباری
سخن آب زبهر دل من گوی که جويم
بنشين بر لبِ اين جو که دگر بحر نجويم
رو تُرُش کردم و قند تو به صد زهر چشيدم
ناز خوش کردم و مهر تو به صد قهر خريدم
قهرمانم کن و قهرم کن و بين تا چه شکورم!
من نه آنم که شکر نوشم و از شرک بشورم
ديدمت دوش که می آمدی ای کوکب دُرّی
شب تهی شد که درآيی تو بدين پاکی و پُرّی
به دو صد ناز فرودآ که به صد جاه رسيدی
چه نکويی، چه سپيدی، مگر از ماه رسيدی؟
به دو صد ناز درآيی که دو صد راز بگويی
خبر از بحر دهی، قصه پرواز بگويی
به فدای تو که دل داری و دل‌بُرده خويشی
به سرای منی اما به سراپرده خويشی
هله، اندوه سرآمد، بزن آن ساز طرب را!
هله، مطلوب درآمد، بشکن پای طلب را!
دگر آن باده چه نوشم؟ نه ملولم، نه خُمارم
دگر آن ژنده چه پوشم؟ نه خزانم که بهارم
تو مرا يار گرفتی، زچه از بخت بنالم؟
تو مرا بال گشودی، زچه بر عرش نبالم؟
همه عطرم، همه نورم، همه موجم، همه شورم
هم‌نشين مَه و هم‌سايه دريای طهورم
سخن رنج نگويم که بدان گنج رسيدم
زطلب در طرب افتادم و از شب برهيدم
ای شب از رؤيت روحانی رؤيای تو روشن!
به سيه روزی ما بنگر و روز آر به روزن!
روزها در غم ما ياوه و بي‌گاه و تبه شد
مه فرومُرد و گرفت اختر و خورشيد سيه شد
تو درخشيدی و خورشيد درخشيد دوباره
تو بمان تا مَه و خورشيد بمانند هماره

۱۳۸۲ تیر ۲۱, شنبه

گفتنی ها را بايد گفت اگرچه بسياری آن را می دانند اما جرات ابراز آن را ، حتی برای خود ندارند.

۱۳۸۲ تیر ۱۸, چهارشنبه

جوشش چشمه از سينهء ستبر سد گران باز نيايستد، حتی به ثانيه ای؛ آنکه مغموم گردد دشت پشت سد است نه روح چشمه.

۱۳۸۲ تیر ۱۷, سه‌شنبه

تاريك‌ترين ساعت شب، ساعت قبل از طلوع آفتاب است.

۱۳۸۲ تیر ۱۶, دوشنبه

برای چشمه جوشيدن مهم است جاری شدن هدف آن نيست.

۱۳۸۲ تیر ۱۱, چهارشنبه

بی سوادی ريشه کن نشده , بلکه امروز بی سوادان توان خواندن يافته اند.

نازی ها در آلمان به سراغ کمونيست ها رفتند و من دم بر نياوردم; چرا که من کمونيست نبودم. سپس سراغ يهودی ها رفتند و من چيزی نگفتم , چرا که من يهودی هم نبودم. بعد به سراغ اتحاديه های کارگری رفتند و من چيزی نگفتم , زيرا من عضو اتحاديه کارگری هم نبودم. سپس سراغ کاتوليک ها رفتند و من باز هيچ نگفتم , زيرا من پروتستان بودم. عاقبت سراغ من آمدند و ديگر کسی باقی نمانده بود که چيزی بگويد.

۱۳۸۲ تیر ۹, دوشنبه

مردم چيزهای نو را با آغوش باز ميپذيرند، تنها به اين شرط که فرق چندانی با چيزهای قديمی نداشته باشند.

۱۳۸۲ تیر ۴, چهارشنبه

دروازه های بزرگ هم با کليدهای کوچک باز ميشوند.

۱۳۸۲ تیر ۲, دوشنبه

هيچ چيزی آنقدر بد نيست، که نتواند بدتر شود.

۱۳۸۲ تیر ۱, یکشنبه

کسی که بخواهد به روياهای خود جامه عمل بپوشاند بايد بيدار باشد.

۱۳۸۲ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

چشم غزال رغبت صيادی آورد.

۱۳۸۲ خرداد ۲۴, شنبه

همهء آنچه تو انجام ميدهی بی اهميت است؛ ولی اينکه تو خودت آنها را انجام ميدهی دارای اهميت زيادی است.

۱۳۸۲ خرداد ۲۱, چهارشنبه

هرگاه متوجه شدی که با اکثريت مردم هم عقيده ای ، وقت تغيير عقيده ات رسيده.

۱۳۸۲ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

دانايان چيزهای جديدی کشف ميکنند ؛ نادان ها آنها را ممنوع ميکنند.

۱۳۸۲ خرداد ۱۹, دوشنبه

عاقل بودن در دنيای ديوانگان نوعی ديوانگی است.

۱۳۸۲ خرداد ۱۸, یکشنبه

سنگريزه داخل کفش ناراحتی بيشتری ايجاد ميکند تا صخره بزرگی در سر راه.

۱۳۸۲ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

خوش بين کسی است که جدول را با خودنويس حل ميکند.

۱۳۸۲ خرداد ۱۲, دوشنبه

نشانه ثروت تو در آنچه داری نيست، بلکه در آنچيزهايی است که با افتخار از آنها چشم پوشی ميکنی.

۱۳۸۲ خرداد ۱۰, شنبه

(توجه ! چنانچه چپ دست هستيد جای کلمات چپ و راست را در پايين با هم عوض کنيد! )


بعضی مثل دستِ چپ هستند. کارهای مهمی انجام ميدهند که هيچ جا به چشم نميايد. حتی پست ترين و کثيف ترين کارها و هميشه هم هر بلايي هست بر سر آنها ميايد و در آخر اين دست راست است که مهم دانسته ميشود و مورد تکريم و نوازش قرار ميگيرد. کمی با خود فکر کنيد چه کارهايي است که تنها از عهده دست چپتان بر ميايد ؟ چه بلاهايي که تاکنون بر سر دست چپتان نياورده ايد ؟ چند بار تا کنون آنرا زخمی کرده ايد ؟ چند دفعه با چکش بر روی آن کوبيده ايد ؟

۱۳۸۲ خرداد ۷, چهارشنبه

بمانيم تا کاری کنيم ، نه کاری کنيم تا بمانيم.

۱۳۸۲ خرداد ۶, سه‌شنبه

سحر آن نيست كه با بانگ خروسان برسد

۱۳۸۲ خرداد ۵, دوشنبه

آنچه مهم است برقی است که از چشمانت ميتابد نه تصويری که در مردمک ديگران نقش ميبندد.

۱۳۸۲ خرداد ۳, شنبه

در راه رسيدن به بالای نردبان ، همانقدر که پله آخر مهم است نخستين پله نيز غير قابل اغماض است.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

ماهيان همه همين را ميگويند؛ آنچه را خود نتوانند پيمود، ناپيمودنی دانند.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

دندانهای پوسيده گاهی نيز در زير لبهای هوسناک پنهان ميشوند.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

بی هيچ علت خاصی، بگذار که گاهی به تو خوش بگذرد.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۷, شنبه

آنکس که بتواند خشم تو را برانگيزد توانسته عنانت را در دست بگيرد.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

كشتي شكست مردم كشتي همه فنا
اي ناخدا جواب خدا را چه مي دهي
به زندگی بينديش در فکر زنده ماندن مباش .

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

آرزومند آن مباش كه چيزي غير از آنچه هستي باشي,بكوش در كمال آنچه هستي باشي.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۹, جمعه

هيچ شعري شاعر ندارد، هر خواننده شعري، شاعر آن لحظه شعر است

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

کسی که ميخواهد خودش را غرق کند با سر شيرجه نميزند.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

مشکل امروز را با انديشه ديروز نميتوان حل کرد.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۸, دوشنبه

آنچه با من كرده اي بر تو بخشودم. اما آنچه با خود كرده اي را چگونه توانم بخشود ؟

۱۳۸۲ اردیبهشت ۷, یکشنبه

هرگز نگو هرگز!

۱۳۸۲ اردیبهشت ۶, شنبه

کسی که آرزوهای بزرگ دارد بسيار قوی تر از کسی است که فقط واقعيتها را در دست دارد.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

۱۳۸۲ فروردین ۳۱, یکشنبه

هرگز اميد را از کسی سلب نکن ، شايد اين تنها دارايي او باشد.

۱۳۸۲ فروردین ۲۹, جمعه

براي بالا رفتن پاهاي خود را به كار گيريد. مگذاريد شما را بالا كشند.

۱۳۸۲ فروردین ۲۳, شنبه

هيچکس در فريب دادن ما از خودمان موفقتر نيست.

۱۳۸۲ فروردین ۲۰, چهارشنبه

کودکی دنيای قشنگيست ، به شرط آنکه آدم پير شده باشد.

۱۳۸۲ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

در يکی از افسانه های ذن داستان استادی آمده است که همواره دستور ميداد گربه اش را که مزاحم مراقبه شاگردانش ميشد محکم ببندند.
زمان گذشت، استاد درگذشت و گربه هم مرد و گربه ای ديگر آوردند. صد سال بعد يک نفر رساله ای معتبر درباره اهميت بستن گربه به هنگام مراقبه نوشت .

۱۳۸۲ فروردین ۱۸, دوشنبه

آدمهای مفيدی که کارهای مفيد انجام ميدهند ، آزرده نميشوند اگر مثل بی مصرفها با آنها برخورد شود . اما بی مصرفها هميشه خود را مهم ميدانند و تمام بی قابليتيشان را پشت ظاهری مقتدر پنهان ميکنند .

۱۳۸۲ فروردین ۱۷, یکشنبه

اگر برادر ما رمق فرياد زدن ندارد ماييم که بايد اين کار را برايش انجام دهيم .

۱۳۸۲ فروردین ۱۶, شنبه

سعی نکن راهی را که گذشتگان رفته اند طی کنی . کوشش کن آنچه را ايشان در آن راهها ديده اند ببينی .

۱۳۸۲ فروردین ۱۴, پنجشنبه

بي حق دانستن خويش بزرگ وارانه تر است از بر حق دانستن. به ويژه آنگاه كه حق با تو باشد.

۱۳۸۲ فروردین ۱۱, دوشنبه

"مثال" راه ديگری برای آموزش نيست؛ بلکه تنها راه آموزش است.
جستجوی حقيقت ارزشمندتر از مالکيت آن است.

۱۳۸۲ فروردین ۹, شنبه

کشته شدن يک نفر فاجعه و بيش از آن آمار است.

۱۳۸۲ فروردین ۶, چهارشنبه

ميخواهم سرتاسر زندگيم را همچون خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا قطره قطره در گلوي خشك سايه ام بچكانم.

۱۳۸۲ فروردین ۱, جمعه

آنوقت كه افراد بشر يكديگر را ميدرند "جنگ" نام دارد و وقتي امكان زندگي را از يكديگر ميگيرند "صلح" .

۱۳۸۱ اسفند ۲۸, چهارشنبه

اكنون من و تو لحظه ها را ميشماريم تا مرگ سال كهنه زودتر از راه برسد. در كنارمان اما كودكاني دل نگران آرزو ميكنند تا هر ثانيه برايشان سالي شود تا اندكي بيشتر طعم زندگي را حس كنند. همه چيز نشان از آن دارد كه تا چند ساعت ديگر هزاران زندگي خاكستر خواهد شد. با آنكه اطمينان ندارم اما آرزو ميكنم فردا صبح هنگامي كه چشم ميگشايم همچنان كبوتر سپيد صلح زنده باشد.

۱۳۸۱ اسفند ۲۶, دوشنبه

شاد بودن گناه نيست.

۱۳۸۱ اسفند ۲۵, یکشنبه

يكي از شاهان كهن اروپا به مهاجمي گفت: بامدادت زيبا باشد، آفتاب بر جوشن سربازانت بتابد، زيرا بعد از ظهر، شكستت خواهم داد.

۱۳۸۱ اسفند ۲۴, شنبه

داستانی درباره پليکانی وجود دارد که در يک زمستان سخت گوشت خودش را در اختيار فرزندانش گذاشت و خود را قربانی کرد. وقتی سرانجام از ضعف درگذشت يکی از جوجه ها به ديگری گفت : " بالاخره راحت شديم! ديگر داشتم از خوردن غذای تکراری خسته ميشدم!"

۱۳۸۱ اسفند ۲۱, چهارشنبه

آنهايي که هرچه را داشته اند از دست داده اند نسبت به بسياری از مردم در وضعيت بهتری هستند, چون از آن لحظه به بعد همه چيز تنها ميتواند پيشرفت کند.

۱۳۸۱ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

در زندگي برخي چيزها را فقط بايد تجربه كرد و هرگز توضيحي درباره آنها ارايه نداد ... عشق چنين چيزي است.
از هر برکتی که خداوند امروز به شما ارزانی داشته استفاده کنيد. برکت را نميتوان ذخيره کرد. اگر از برکات استفاده نکنيد برای هميشه از دست ميروند.

۱۳۸۱ اسفند ۱۹, دوشنبه

اگر هنوز زنده ای , به خاطر آن است که هنوز به آنجا که بايد باشی, نرسيده ای.

۱۳۸۱ اسفند ۱۶, جمعه

آن كه با خون و گزين گويه مينويسد ,نخواهد كه نوشته هايش را بخوانند, بل ميخواهد از بر داشته باشند.

۱۳۸۱ اسفند ۱۵, پنجشنبه

بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مينگري

۱۳۸۱ اسفند ۱۴, چهارشنبه

بخواهيد تا به شما داده شود.

۱۳۸۱ اسفند ۱۲, دوشنبه

راهی ناپيموده را آغاز کن و از خود راهی به جای بگذار.

۱۳۸۱ اسفند ۶, سه‌شنبه

اگر بهشت را فقط برای خود بخواهيد آنرا از دست ميدهيد.

۱۳۸۱ اسفند ۴, یکشنبه

به دنيا آمدنت به ارادهء خود بود که چنين مغرور انتحار ميکنی ؟
کبوتر حرم به عتاب زايران ترک آشيان نکند.
آغاز سخن کلام حق است.