۱۳۸۹ دی ۴, شنبه
۱۳۸۹ دی ۳, جمعه
۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه
۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه
۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
خانم دال و قرمه سبزی
خانم دال چند سالی است که در خارج از کشور ساکن است. اگر فکر کنید این چندین سال دوری از وطن باعث شده تا عادات و رسوم و سنتها را به دست فراموشی بسپارد سخت در اشتباهید. خانم دال دوستان خارجی زیادی هم دارد و هر چند وقت یکبار آنها را به منزلش دعوت میکند تا هم دیداری تازه کنند و هم آنها را با گوشه ای از فرهنگ و سنن کشورش آشنا کند.
خانم دال معتقد است قرمه سبزی را از هر غذایی بهتر میپزد در نتیجه هر موقع که مهمان خارجی دارد برایشان قرمه سبزی بار میگذارد. البته مواقعی که خودش و شوهرش تنها هستند حال و حوصله پختن خورشت قرمه سبزی را ندارد. راستش را بخواهید هم حوصله اش را ندارد و هم اینکه شوهرش لیاقت آنرا ندارد و همیشه طعم قورمه سبزیهای مادرش را به رخ خانم دال میکشد.
اینها عقاید خانم دال است ؛اما جان من که شما باشید برایتان بگویم ،به خاطر نبودن سبزی تازه ایشان همیشه از سبزیهای خشکی که خواهرش از ایران برایش فرستاده استفاده میکند و البته عمر این سبزیها هم هیچوقت کمتر از شش هفت ماه نیست. از آن گذشته چون گوشت گوسفند خوب گیرش نمیآید و خودش هم از گوسفند خوشش نمی آید همیشه در قرمه سبزی از گوشت مرغ استفاده میکند.
لوبیای قرمز هم که اصولا نایاب است و سرکار خانم از نوعی لوبیای سفید ریز یونانی به جای آن استفاده میکند.
تا همینجای قضیه احتمالا شما هم با شوهر خانم دال هم عقیده هستید که قرمه سبزی مادرتان چیز دیگری است. اما به تمام این قضایا این را هم اضافه کنید که همیشه آب خورشت دستپخت خانم دال تمام میشود چون او عقیده دارد خورشت باید خوب جا بیفتد تا دوستهای اجنبیش طعم واقعی غذای ایرانی را بچشند.
شوهرش همیشه به او میگوید به جای این خورشت قرمه سبزی که بیشتر شبیه پیتزای لجن است چهار تا پیتزای آماده بگیرد و در فر آنها را آماده کند تا جلوی دوستانش آبروریزی نشود. اما خانم دال گوشش به این حرفها بدهکار نیست.
خورشتی با این مشخصات را جلوی دوستان خارجیش میگذارد و آنها را دعوت به خوردن میکند آن هم بدون برنج چون خودش رژیم است.
بعد از صرف غذا هم نظر دوستانش را در مورد خورشت سنتی ایرانی میپرسد. این خارجیهای نجس هم که آداب معاشرت و تعارف بلد نیستند . راست راست توی چشمهای خانم دال نگاه میکنند و میگویند از این غذا خوششان نیامده.
بعد از رفتن مهمانها هم یک فصل دعوای حسابی با شوهرش میکند و همه کاسه کوزه ها را سر او میشکند.
شوهر خانم دال هم در حالیکه با یک ساندویچ مک دونالد مشغول است زیر لب میگوید:
والله من که تیریت مخلوط سیرابی و آش رشته را با ولع میخورم هم از این قرمه سبزی تو حالم به هم میخوره وای به حال این دوستان خارجکی تو.
و خانم دال بر سرش فریاد میزند که مرده شوررتو ببرن که نمیخوای فرهنگتو به این خارجیهای کون نشور نشون بدی.
۱۳۸۹ مهر ۲۰, سهشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه
۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه
۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه
۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه
۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۱۵, سهشنبه
۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه
پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟»
زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»
پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود....
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر......، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»
پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟»
زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»
پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود....
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر......، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»
۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه
۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سهشنبه
۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)