۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

بیورن سیگارشو کشیده ؛از بیرون برگشته و حالش گرفته است. زیر لب غرولندی میکنه و میگه هوا گرمه معلوم نیست پس این برف لعنتی کی میخواد بیاد.

زیر لب لبخندی میزنم و میگم : شاید شب کریسمس. توی دلم میگم اگه همینجوری بریم جلو و شب ژانویه رو هم بگذرونیم ایشالا امسال برفو نبینیم. آخ که چه حالی میده خدا.

بیورن ناراحته از اینکه امسال هنوز برف نیومده

من خوشحالم از اینکه هنوز تا الان برفی نیومده

و خدا شاید مونده که چجوری دل همه بنده هاشو با هم شاد کنه.

آخ که اگه امسال برف نیاد ...


۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

مجمع اوسکولان

ویلیام همکارمه؛ از یوتاه اومده . اوایل که چندان با هم آشنا نبودیم فکر میکردم اهل آفریقای جنوبی باشه البته سفید پوسته و شاید اگر اوسکول نبودم باید فکر میکردم حداقل ایرلندی باشه . تا قبل اینکه من اولین نفری باشم که به اصطلاح کرکره شرکتو بالا میکشه؛ همیشه اون نفر اول بود. نمیدونم آیا عصرها هم آخر همه میره یا نه اما وقتی که من میرم اون هنوز پشت کامپیوترش نشسته. پسر صاف و ساده اییه و یه جورایی اصلا میشه گفت اوسکوله. تا وقتی زبون باز نکرده و با لبخند مخصوص خودش شروع به حرف زدن نکرده و لهجه غلیظش نشون نداده، نمیشه حدس زد آمریکاییه.

همیشه یک شیشه پر آب همراهشه نمیدونم بیماری خاصی داره یا نه اما حتی توی جلسات هم این شیشه آبو از خودش دور نمیکنه هیچوقت ندیدم برای صبحونه یا ناهار از پشت میزش بلند شه و به آشپزخونه بره. صبحها یک سیب یا گلابی از سبد میوه های روز قبل بر میداره و میخوره. ظهر ها هم همونجا پشت میزش نون و مربا میخوره. فکر نکنید من زیادی فضولم. این برنامه هر روزه اشه و از اونجایی که میزهامون تقریبا نزدیک همه خوب دیگه تقریبا تمام برنامه روزا نه اشو از حفظم.

توی این سرمای زمستون بدون شال و کلاه و دستکش میاد و میره با یک تیشرت آستین بلند نازک که توی شلوار میکنه و یک کاپشن نازک که روش میپوشه. خودش همیشه به خنده میگه این یک کاپشن فوق العاده گرمه البته برای تابستون. بدون اینکه اشاره ای به لباسش بکنم ازش پرسیدم با زمستون اینجا چکار میکنه ؟ با خنده گفت برام عجیب نیست مثل آب و هوای یوتاه میمونه.

ویلیام الکل نمینوشه و گوشت خوک نمیخوره و بالطبع سیگار هم نمیکشه. یک دختر مدرسه ای داره که همراه با زنش آمریکا هستن و دلش میخواد تا بتونه تابستون اونها رو هم بیاره پیش خودش.

یه جورایی دلم براش میسوزه . همیشه لبخند به لب داره و هر چیزی ازش بپرسی با لبخند بهت جواب میده اما تا وقتی سر صحبتو باهاش باز نکردی چیزی نمیگه. به اینکه بقیه چی در موردش فکر کنن اهمیتی نمیده توی دنیای خودشه.

یه بار ازش پرسیدم آخه اوسکول همه آدما دنبال اینن که برن آمریکا تو چرا از اونجا اومدی ؟ با همون لبخند همیشگی و لهجه غلیظ آمریکاییش گفت همین الانم دیر اومدم.

نمیدونم واقعا ویلیام یه تختش کمه یا این خود من هستم که اوسکولم.

جمیل هم همکار دیگه امه . الجزایریه. صبحها یک ساعت بعد از من میاد و همیشه هم قبل از من میره. هفته ای یکی دو روز هم اصلا توی شرکت نمیبینمش. روزی سه تا موز و دو تا پرتقال از سبد میوه ها بر میداره. یک ساعت مونده به ظهر میره ورزش و موقع ناهار مثل خرس میخوره. عصر ها هم یک ته بندی میکنه. هر یک ساعت یکبار هم لیوان بزرگشو پر قهوه میکنه و به زمین و زمان فحش میده که این چه قهوه مزخرفیه.

جمیل به گفته خودش سه بار ازدواج کرده و از هر کدوم از زنهاش یک بچه داره. میگه با اینکه اصلیتش عربه اما عربیش دست و پا شکسته اس. راستش از روی لهجه اش هم نمیشه فهمید عربه. قیافه اشم هم خوب خیلی نشون نمیده اوایل فکر میکردم مال اروپای شرقی باشه.

جمیل دنبال اینه که یه جورایی زن سومش رو هم بپیچونه و با دختر چاق و درشتی که توی یکی از بخشهای شرکت مشغوله هم خونه بشه.

این الجزایری اوسکول زیاد حرف میزنه و منتظره تا تورو در مورد چیزی مشغول ببینه و بعد دو ساعت مختو کار بگیره و در مورد اون برات توضیح بده. جالبی قضیه اینجاس که در مورد همه چی هم اطلاعات کاملی داره.

جمیل تنها چیزی که نمینوشه الکل صنعتیه تنها گوشتی هم که نمیخوره گوشت آدمه. خودش که میگه آدم باید همه چیو تست کنه.

نمیدونم واقعا اون یه تختش کمه یا خود من اوسکولم.

شاید هم اجتماعی از اوسکولها هستیم که هر کدوممون یه تختمون کمه.

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

خونـه ات اگه قـد دنیا بزرگ باشـه
جیبت اگه اندازه دریا پر گنج باشه
اطـرافت اگـه آدما مثل ریگ باشـه
چه فایده وقتی دلت تنگ باشـه؟

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

زخمی بر پهلویم هست....روزگار نمک می پاشد....و من پیچ و تاب میخورم....و همه گمان میکنند که من میرقصم

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

هرگز در زندگی این دو را ابراز نکنید
اول ، آنچه نیستید
دوم ، همه ی آنچه هستید . . .

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

تمام پل های پشت سرت را خراب کن. اگر عقب ارزش داشت جلوتر نمی آمدی

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

فرهاد که باشی همه چیز شیرین است!

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

همیشه یک راهی هست ولی یک راه برای همیشه نیست

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

یه روزی به این نتیجه میرسیم به جای کشتن مگسها باید سعی کنیم بهشون آموزش بدیم که فرق ما انسانها و گه رو بفهمند

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

در سرزمینی که سایه آدم‌های کوچک، بزرگ شد، در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

گنجشک‌ها هم نمی‌ترسند،"جناب مترسک"،وقتی دیگر مزرعه، بیابان شد!

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

تاس اگر نيک نشيند همه‌کس نرّاد است

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی