۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

همزیستی

موقع شام من با کارد و چنگال به جون تکه گوشت گوساله داخل بشقابم افتادم. کنار دستم "ساروادامان" هم با همون وضعیت و علاقه با یک تکه گوشت خوک مشغوله.
بعد از خوردن غذا با این پرسش که "گوشت خوک نمیخوری؛ نه؟" سر صحبت را باز میکند.
با سر تایید میکنم و او باز هم میپرسد : "به خاطر مسایل مذهبی؛ نه ؟"
جواب میدهم : "آره ؛ اما راستش من زیاد هم آدم مذهبی نیستم ؛ ولی به هر حال خوک بین ما حرامه و قابل خوردن نیست"
برای اینکه کم نیارم من هم فورا میپرسم : "تو هم گوشت گاو نمیخوری؛ نه ؟"
"ساروا " با سر تایید میکنه و ادامه میده : " راستش رو بخوای من هم زیاد مذهبی نیستم؛ ولی به هر حال گاو بین ما مقدسه و به همین خاطر گوشتش قابل خوردن نیست"
اونطرف میز "هانس" نشسته ؛ یک تکه گوشت گوساله را بین برشی از گوشت خوک لوله میکنه و با یک ضرب میفرسته پایین. بعد لبخند میزنه و رو به ما میگه : "راستش رو بخواید من اصلا مذهبی نیستم و از نظر من نه چیزی مقدسه نه حرام..."
شاید عقاید ما سه تا به یک اندازه برای همدیگه مسخره باشه؛ اما چه اهمیتی داره ؟ مهم اینه که هر سه تا سر یک میز نشستیم و با هم شام میخوریم و میخندیم...

هیچ نظری موجود نیست: