۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

فرودگاه امام

توی تاریکی نصفه شب باید از وسط یک بیابون بی آب و علف بگذری؛ قبرستون بزرگ شهرو پشت سر بذاری تا برسی به اون فرودگاه سرد و خلوت و بی روح. 
من از اون سالن لعنتی متنفرم. از اون دیوار حایل که از در کوچیکش باید بری تو و گریه های مادر و بغض گرفته پدر رو پشت سر بذاری متنفرم.
من از هوای سنگین و گرفته ی اون فرودگاه لعنتی که هیچ شباهتی به فرودگاه یک پایتخت بزرگ نداره بدم میاد.
از اون بی برنامگی و هرج و مرج و صفهای بعد از اون دیوار بدم میاد. از قیافه عبوس مامور گذرنامه ؛ از لباسهای بد فرم پاسدارهای توی فرودگاه که به خاطر بی اعتمادی به نیروی انتظامی باید یکبار هم اونها تو رو بازرسی کنن بدم میاد.
من هر بار که این مراحلو طی میکنم چشمام پر اشکه و باید به اون پاسدار که برای بار چندم داره گذرنامه منو چک میکنه با زبونی ساده که بتونه بفهمه توضیح بدم که شغلم چیه و در خارج از کشور چه میکنم.
کوچیک که بودم هر وقت عمه از اون دیوار لعنتی رد میشد و چشماش پر اشک بود با تعجب از خودم میپرسیدم که چرا گریه میکنه و همیشه آرزوم بود تا من هم یکروز از اون در برم تو و سوار بر یکی از اون هواپیماها از کشور برم.
حتما برای اونهایی که به منظور تفریح راهی دوبی و مالزی و تایلند و ترکیه هستند لحظات اون فرودگاه خوشاینده.
حتی شاید تو دلشون غبطه بخورند به حال کسایی که موقع خروج پاسپورت غیر ایرانیشونو نشون میدنو و بدون پرداخت عوارض مهر خروج میگیرن.
اگر وطن برای زندگی تبدیل به جهنم شده اینور آب هم بهشت نیست. اینجا برای ما برزخه...
من تمام طول پرواز چشمم پر اشکه و گریهء مادرم جلوی چشممه. و همش با خودم دعا میکنم ایکاش این برنامه جدید که برای پدر و مادرم نصب کردم تا بتونم با کمک اون صورت اونها را از اون راه دور ببینم فیلتر نشه. با خودم فکر میکنم نرم افزاری که روی گوشی پدرم نصب کردم و با هزار بدبختی بهشون آموزش دادم تا بوسیله اون بتونم صداشونو بشنوم تا چند وقت میتونه از دم تیغ فیلتر در امان باشه.
من از اون فرودگاه لعنتی و از فیلترهای لعنتی و از افکار لعنتی و از رفتار لعنتی شما متنفرم...